به نام خدا
گاهی اوقات از نردبان بالا میری تا دستای خدا رو بگیری ، غافل از اینکه خدا همون پایین ایستاده و نردبان رو نگه داشته است.
تنها خدا را داشتن هم عالَمی دارد . مانده اَم مبهوتِ حکمتهایِ با حالِ خداجانِمان . بعضی وقتها در اوج سختی و تنگنا جوری به دادَم می رسد که خودم کَف میکنم . خدا وکیلی کَف بُرتَما خدا جان . حداَقل تو خوب از زندگیه من باخبری . جاهایی به دادَم رسیده ای که خودم اندر کارَت با دهانی باز مبهوت مانده اَم . من یکی به شخصه اینروزها بدجوری مُریدَت شده ام . انگار منطقَم عوض شده و دیگر از هیچ اتفاقی نمی ترسم . خب راستش را بِخواهی کسی که با صاحِبِ همه یِ کائنات رفیق است دیگر از چه چیز بایَد بِتَرسد ؟ اشتِباه نکن نه گنج پیدا کرده اَم و نه چیزی در زِندِگیَم عوض شده . فقط نگاهم به خدا و اتِفاقاتِ روزمره یِ زندگی عوض شده . تو را جانِ جدِتان نگویید فلسوف بازیم گل کرده که توی ذوقَم می خورد . اما خب شایَد اینهمه تنهایی لازم بود برایِ رسیدَنَم به این نقطه . منظورم رُشدِ فکریَم است . خلاصه خدایا خیلی باحالی عاششششششششششششششششقِتَم با همه یِ سختیهایَم . راستی از کنار نردبان ایستاده اَم ها . بوسسسسسسسسسسس از آن بوسهایِ آبدار ِ صِدا دار واسه خدا جانَم .
:: بازدید از این مطلب : 906
|
امتیاز مطلب : 291
|
تعداد امتیازدهندگان : 66
|
مجموع امتیاز : 66